1 حکم و عدل نام آن شاه است باطناً شمس و ظاهراً ماه است
2 رند مست او زاهد هشیار سیّد بندگان درگاه است
1 نقش عالم جز خیال یار نیست جز خیال عشق او اظهار نیست
2 گر یکی بینی و گر خود صد هزار در حقیقت جز یکی اشمار نیست
1 عشق را جز عشق لایق هست نیست غیر او معشوق و عاشق هست نیست
2 عقل اگر گوید که غیر عشق هست نزد ما این قول صادق هست نیست
1 همه نیکند و هیچ خود بد نیست آنکه نیکو نباشد او خود نیست
2 جز یکی نیست در همه عالم صد مگو ای عزیز من صد نیست
1 دل منزل نزل پادشاهی است دل آینهٔ جمال شاهی است
2 در آئینهٔ تمام اشیا سری بنما به ما کماهی است
1 رمضان آمد و روان بگذشت جان ما بود در زمان بگذشت
2 شب قدری به ما عطا فرمود آن معانی از این بیان بگذشت
1 حال هم با همدگر خواهیم گفت گوهر اسرار را خواهیم سفت
2 دست با او در کمر خواهیم کرد پای همت بر جهان خواهیم کفت
1 عین ما این سخن چو با ما گفت قطره را جمع کرد و دریا گفت
2 سخن از عقل ما نمیگوئیم سخن از عقل پور سینا گفت
1 اعیان که نمودند به وجهی چه توان گفت موجود ز جودند به وجهی چه توان گفت
2 غیرند در آن وجه که غیرند نباشند گر عین وجودند به وجهی چه توان گفت
1 عشق اگر در جان نباشد جان چه باشد هیچ هیچ ور نباشد درد او درمان چه باشد هیچ هیچ
2 با وجود حضرت سلطان ما کرمان خوش است بی حضور خدمتش کرمان چه باشد هیچ هیچ