1 همه عالم تن است و او جان است شاه شروان و میر او جان است
2 جام گیتی نماش می خوانند به حقیقت بدان که این آن است
1 بدان که حضرت اعلی نمی توان دانست ز ذات او به جز اسما نمیتوان دانست
2 هر آنچه ممکن دانستن است دانستیم ولی حقیقت او را نمی توان دانست
1 این ظلمت و نور جسم و جان است وین هر دو حجاب عارفان است
2 گر کشف غلطای اینها ما را به خدا یقین همان است
1 نزد ما خلت خلیل این است بخشش حضرت جمیل این است
2 حق تعالی خلیل خواند او را تو خلیلش بگو دلیل این است
1 دل تو خلوت محبت اوست جانت آئینه دار طلعت اوست
2 آینه پاک دار و دل خالی که نظرگاه خاص حضرت اوست
1 دل آینه دار حضرت اوست دل بندهٔ خاص خدمت اوست
2 دل مظهر حضرت الهی است دل منزل نزل نعمت اوست
1 زبان و دل و جان به فرمان اوست به اسمای ذاتی ثناخوان اوست
2 چو تعظیم مطلق به جا آوری مقید در آن ضمن هم آن اوست
1 به همه صورتی مصور اوست به همه نورها منور اوست
2 بندهٔ حضرت خداوند است پادشاه تمام کشور اوست
1 جام می از بهر می داریم دوست این و آن از عشق وی داریم دوست
2 دوست را در آینه بینیم ما آینه بی دوست کی داریم دوست
1 در حقیقت فاعل افعال اوست جملهٔ افعال از آن وجهی نکوست
2 لطف او در این و آن ساری بود هست ما را بس امید از لطف دوست