1 عشق را جز عقل لایق هست و نیست غیر او معشوق عاشق هست و نیست
2 عقل اگر گوید که غیر عشق هست نزد ما این قول صادق هست و نیست
1 به قدر حوصله ای جام می دهد ساقی اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست
2 بیا که مجلس عشقست و عاشقان سرمست چنین مقام خوشی در همه ولایت نیست
1 همه عالم تن است و او جان است شاه تبریز و میر او جان است
2 جام گیتی نماش می خوانند به حقیقت بدان که او آنست
1 جنت نفس دوزخ جان است ترک دوزخ بگو بهشت آنست
2 آبش آتش نماید ، آتش آب دوزخش در بهشت پنهان است
1 این ظلمت و نور ، جسم و جانست این هر دو حجاب عارفان است
2 گر کشف شود عطای اینها ما را به خدا یقین همان است
1 اگر چنانچه بزرگی به شکل انسان است شتر میان بزرگان هم از بزرگانست
2 در این مقام بزرگی به قدر قیمت نیست قبول حضرت حق هر که شد بزرگ آن است
1 دلیل ما به خدا حضرت خداوند است مراد ما همه از خدمت خداوند است
2 به هر چه مینگرم عین نعمت الله است ببین که نعمت ما نعمت خداوند است
1 از تجلی ذوق اگر داری خوشست این چنین ذوق ار به دست آری خوشست
2 ذوق یاران از تجلی خوش بود حال سرمستان به میخواری خوشست
1 خانقاه نعمت الله را صفائی دیگر است خوش سر آبی و خوش بستانسرائی دیگرست
2 از سر اخلاص نان بی ریای او بخور زان که خوان نعمت او را نوائی دیگرست
1 حکم عدل نام آن شاه است باطناً شمس و ظاهراً ماه است
2 رند مست است زاهد هشیار بندهٔ بندگان درگاه است