جام و می را گر از شاه نعمتالله ولی دوبیتی 37
1. جام و می را گر دو می گوئی رواست
ور یکی خوانی بخوان کان قول ماست
...
1. جام و می را گر دو می گوئی رواست
ور یکی خوانی بخوان کان قول ماست
...
1. یوسف گل پیرهن برهان ماست
این چنین خوش گلستانی آن ماست
...
1. با محیط عشق او دریا بر ما شبنمی است
چشمهٔ آبی چه باشد هفت دریا شبنمست
...
1. نقش عالم جز خیال یار نیست
جز خیال عشق خود اظهار نیست
...
1. عشق را جز عقل لایق هست و نیست
غیر او معشوق عاشق هست و نیست
...
1. به قدر حوصله ای جام می دهد ساقی
اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست
...
1. همه عالم تن است و او جان است
شاه تبریز و میر او جان است
...
1. جنت نفس دوزخ جان است
ترک دوزخ بگو بهشت آنست
...
1. این ظلمت و نور ، جسم و جانست
این هر دو حجاب عارفان است
...
1. اگر چنانچه بزرگی به شکل انسان است
شتر میان بزرگان هم از بزرگانست
...
1. دلیل ما به خدا حضرت خداوند است
مراد ما همه از خدمت خداوند است
...
1. از تجلی ذوق اگر داری خوشست
این چنین ذوق ار به دست آری خوشست
...