1 قلعهٔ دل خوشتر است از قلعهٔ این شهریار همت ما این چنین فرمان دهد بر پادشاه
2 قلعهٔ دل گر بگیری جاودان ایمن شوی لشکر همت بیاید تا بگیرد شهر شاه
1 هرکه او از خدای ناترسد از من و تو دگر کجا ترسد
2 ترسم از ذات اوست تا دانی دلم از دیگری چرا ترسد
1 خانقاه نعمتاللّه را صفائی دیگر است خوش سر آبی و خوش بستان سرابی دیگر است
2 از سر اخلاص نان بی ریای او بخور زان که خوان نعمتاللّه را نوائی دیگر است
1 حال هم با همدگر خواهیم گفت گوهر اسرار را خواهیم سفت
2 دست با او در کمر خواهیم کرد پای همت بر جهان خواهیم کفت
1 در عین تو او چو خود نماید حالی به صفات تو بر آید
2 گر نیک و بد است از تو بر تست آن نور ترا به تو نماید
1 ظاهر و باطن ار چه ضد انند عارفان هر دو را یکی دانند
2 این دو اسم اند و ذات هر دو یکی به صفت آن یک دو گردانند
1 دعانی من الکرمان ثم دعانیا فان هواها مولع بهوانیا
2 ولا تذکرنی ماء ماهان انه بماهان بی فی الجسم ما کان هانیا
1 به نور غیب روشن شد دل ما منور شد به نورش منزل ما
2 تجلی کرد بر ما حضرت او چه خوش لطفی که آمد حاصل ما
1 هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما
2 این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو ذوق اگر داری قدم نه سوی درویشان بیا
1 اگر چنانچه بزرگی به شکل انسان است شتر میان بزرگان هم از بزرگانست
2 در این مقام بزرگی به قدر قیمت نیست قبول حضرت حق هر که شد بزرگ آن است