1 عقل کل لوح قضا میخوانمش اول مجموع عالم دانمش
2 صورت او آدم معنی بود خازن گنج الهی خوانمش
1 عقل را نایب خدا دانش خاطر او ز خود مرنجانش
2 هر کتابی که عقل بنویسد عاقلانه به عقل می خوانش
1 از جام و حباب آب می نوش می نوش چو عارفانه و می پوش
2 گویی چه کنم چه چاره سازم در راه خدا به جان همی کوش
1 عقل کل لوح قضا می خوانمش اول مجموع عالم دانمش
2 صورت او ، آدم معنی بود خارج گنج الهی دانمش
1 عقل را نایب خدا دانش خاطر او ز خود مرنجانش
2 هر کتابی که عقل بنویسد عاقلانه به عقل می خوانش
1 از جام حباب آب می نوش می نوش چو عارفان و می نوش
2 گوئی چه کنم چه چاره سازم در راه خدا به جان همی کوش
1 عمل و علم هست کار خواص خوش بود نیز در عمل اخلاص
2 ور نباشد چنین که ما گفتیم نتوان یافتم به علم خلاص
1 خوش سماعی و عارفان در رقص ذوق خواهی بیا چنین در رقص
2 اسم و عین است و جسم و روح چهار همه رقصان ولی از آن در رقص
1 در آئینهٔ وجود مطلق خود بیند و خود نماند الحق
2 مائیم و حباب و آب دریا زورق بحر است و بحر زورق
1 در آینهٔ وجود مطلق خود بیند و خود نماید الحق
2 مائیم حباب و آب و دریا زورق بحریست و بحر زورق