شبخیز که راز از شاه نعمتالله ولی رباعی 277
1. شبخیز که راز او نگوید با او
شب خیزی او سهل بود ای نیکو
1. شبخیز که راز او نگوید با او
شب خیزی او سهل بود ای نیکو
1. بگذر ز حدوث و قدم هیچ مگو
بگذار وجود وز عدم هیچ مگو
1. یا رب دانی که من بگاه و بیگاه
جز در تو نکردم ز چپ و راست نگاه
1. یارم ز سر ناز نقابی بسته
بگشوده و زلف و خوش حجابی بسته
1. در کتم عدم عقل خیالی بسته
در پردهٔ آن خیال خوش بنشسته
1. رند است کسی که از خودی وارسته
پیوسته یگانه با یکی پیوسته
1. ای در طلب گره گشایی مرده
در وصل فتاده وز جدایی مرده
1. ای هست همه ز هست تو هست شده
وی هر دو جهان از می تو مست شده
1. ساقی می خمخانه به ما پیموده
در هر جامی می دگر بنموده
1. دیدم صنمی جام میی نوشیده
از نقش خیال جامه ای پوشیده
1. موجود به واجب الوجودیم همه
هستیم ولی هیچ نبودیم همه
1. در هر دو جهان غیر یکی باشد نه
در بودن آن یکی شکی باشد نه