1 علمی که تو را پاک کند از من و ما ماء القدسش نام کند مرد خدا
2 خواهی که حدث پاک شود از تو تمام برخیز و بشو جامهٔ هستی و بیا
1 وقتی که توکلت فراموش کنی با دلبر من دست در آغوش کنی
2 ور زان که سبو کشی و منت داری جامی ز می توکلم نوش کنی
1 رندان ز وجود وز عدم دم نزنند از ملک حدوث وز قدم دم نزنند
2 باشند مدام همدم جام شراب می می نوشند دم به دم دم نزنند
1 واصل به خودم عین وصالم این است بر حال خودم همیشه حالم این است
2 در آینهٔ ذات مثالی دارم تمثال جمال بی مثالم این است
1 یک جو غم ایام نداریم خوشیم گر چاشت رسد شام نداریم خوشیم
2 چون پخته به ما می رسد از عالم غیب یک جو طمع خام نداریم خوشیم
1 گر علم به تعلیم الهی یابند گنجینه و گنج پادشاهی یابند
2 طالب علما علم چنین گر خوانند انعام خدا لایتناهی یابند
1 در باغ خلافت نبی چار به است وان چار به لطف او دُرر بار به است
2 آن به که در اولست از آن چار به است وان به که در آخر است از آن چار به است
1 ای هست همه ز هست تو هست شده وی هر دو جهان از می تو مست شده
2 یاری که ز دست تست آن دستان یافت زان دست هزار بار از دست شده
1 برخیز خوش و از سر عالم بگذر وین جام به جم گذار وز جم بگذر
2 نتوان ز قدر گریخت اما ز قضا بگریز ولی به حضرت سرّ قدر
1 گفتم که دلم گفت که ویران کنمش گفتم عقلم گفت که دیوان کنمش
2 گفتم جانم گفت که در حضرت من جانی چه بود تا سخن از جان کنمش