1 توحید دگر باشد و الحاد دگر خود بنده دگر باشد و آزاد دگر
2 تو عمر به باد می دهی ای ملحد دریاب و مده عمر تو بر باد دگر
1 ای دل بر او به پای جان باید شد در خلوت او ز خود نهان باید شد
2 در بحر محیط حال دل باید بود آسوده ز قال این و آن باید شد
1 در آینه ای گر چه نماید غیرت غیر تو ز آینه زداید غیرت
2 در خانهٔ دل که خلوت حضرت تست غیرت نگذارد که درآید غیرت
1 این هفت فلک سیاره از آه منست عرش و ملک و ستاره همراه منست
2 این من نه منم جمله از او می گویم این گفتهٔ من تمام ز الله منست
1 نقشی به خیال بسته کاین علم منست وان لذت او در این زبان و دهن است
2 عقل ار چه بسی رفت در این راه ولی یوسف نشناخت عارف پیر من است
1 ذاتی که به نزد ما نه فرد است و نه جفت دُریست که اندرین سخن نتوان سفت
2 چه جای من و تو که شناسیم او را معلوم خود و عالم خود نتوان گفت
1 ناخورده شراب ذوق آن نتوان یافت آن ذوق معانی ز بیان نتوان یافت
2 این لذت عاشقی که ما یافته ایم از سفره و لوت عاقلان نتوان یافت
1 یک نقطه به ذات خود هویدا گردید زان نقطه به دم دو نقطه پیدا گردید
2 زین هر سه یکی الف هویدا آمد وین طرفه که در دو کون یکتا گردید
1 بردار نقاب و می نگر آن رویش دانی که نقاب چیست یعنی مویش
2 موئی ز سر زلف نگارم به کف آر آنگه بنشین و خوش خوشی می بویش
1 چشمت همه نرگسست و نرگس همه خواب لعلت همه آتشست و آتش همه آب
2 رویت همه لاله است و نرگس همه رنگ زلفت همه سنبلست و سنبل همه ناب