1 یارم ز سر ناز نقابی بسته بگشوده و زلف و خوش حجابی بسته
2 در دیدهٔ ما خیال روی خوبش نقشی است که بر عارض آبی بسته
1 دریاب و بیا که نازکانه سخنی است دانستن این سخن برای چو منی است
2 در صورت و معنیش نظر کن به تمام تا دریابی که یوسف و پیرهنی است
1 بگذر ز تجمل و تکبر بگذار رو کهنه بپوش و با قناعت به سر آر
2 جایی که بود تجمل ذاتی او زین نوع تجمل به چه کار آید یار
1 ترسان ترسان همی روم بر اثرش پرسان پرسان ز خلق عالم خبرش
2 آسان آسان اگر بیابم وصلش بوسان بوسان لب من و خاک درش
1 همه نیکند هیچ خود بد نیست آنکه نیکو نباشد آن خود نیست
2 جز یکی نیست در همه عالم صد مگو ای عزیز من صد نیست
1 میخانهٔ عشق او سرای دل ماست وان دُردی درد دل دوای دل ماست
2 عالم به تمام جمله اسمای اله پیدا شده است از برای دل ماست
1 روبند به روی همچو مه بسته بتم در پرده خوشی نشسته پیوسته بتم
2 این بت شاه است و عالمی بندهٔ او برخاسته در خدمت و بنشسته بتم
1 هر دل که به ذوق سرمدی خواهد بود در دایرهٔ محمدی خواهد بود
2 آن یار که مذهب حسینی دارد او طالب سرّ احمدی خواهد بود
1 ای دل به طریق عاشقی راه یکی است در کشور عشق بنده و شاه یکی است
2 تا ترک دو رنگی نکنی در ره عشق واقف نشوی که نعمتاللّه یکی است
1 گر کشته شوم به تیغ عشقش غم نیست ور در هوسش مرده شوم ماتم نیست
2 گر جامهٔ خلق بر کشند از سر من تشریف خدائیم خدائی کم نیست