تا مرکب عشق درمیان از شاه نعمتالله ولی رباعی 205
1. تا مرکب عشق درمیان تاخته ام
سر از سر دوش نفس انداخته ام
1. تا مرکب عشق درمیان تاخته ام
سر از سر دوش نفس انداخته ام
1. شهبازم و شاهباز بشناخته ام
در عالم عاشقی سر انداخته ام
1. تا تیغ به عشق از نیام آخته ام
پا و سر و دست عقل انداخته ام
1. تا آتش عشق او بر افروخته ایم
عود دل خود بر آتشش سوخته ایم
1. شاها نظری کن که فقیران توییم
گر نیک و بدیم هرچه هست آن توییم
1. ما سوخته ایم و بارها سوخته ایم
وین خرقهٔ پاره بارها دوخته ایم
1. هم جام جهان نمای عالم مائیم
هم آینهٔ روشن آدم مائیم
1. آن صورت الطاف الهی مائیم
همجامهٔ جامه دار شاهی مائیم
1. انگشت زنان بر در جانان رفتیم
پیدا بودیم باز پنهان رفتیم
1. ما درویشیم پادشاهی بخشیم
ملکی از ماه تا به ماهی بخشیم
1. در کتم عدم قلندر چالاکیم
در ملک وجود مالک افلاکیم
1. او جمع همه همه تفاصیل وئیم
زان لحظه پی جمع و تفاضیل نئیم