1 رندی که ز هر دو کون یکتا گردد در کتم عدم واله و شیدا گردد
2 سر در قدم ساقی سرمست نهد بی زحمت پا به گرد دنیا گردد
1 درویش و گدا مرتبهٔ جان چه کند می می نوشد مدام او نان چه کند
2 یاری که محب حضرت جانان است ای یار عزیز من بگو جان چه کند
1 هر باده که از حضرت الله دهند بی منت ساقی به سحرگاه دهند
2 خواهی که کمال معرفت دریابی از خود بگذر تا به خودت راه دهند
1 آن روز که کار وصل را ساز آید این مرغ ازین قفس به پرواز آید
2 از شه چو صفیر ارجعی روح شنید پرواز کنان به دست شه باز آید
1 در دیدهٔ ما هر دو جهان آینهای است جانان چو نماینده و جان آینه است
2 عینی است که باطناً نماینده بود هر چند که ظاهراً نهان آینهای است
1 ما عادت خود بهانه جوئی نکنیم جز راست روی و نیک خوئی نکنیم
2 آنها که به جای ما بدی ها کردند گر دست دهد به جز نکوئی نکنیم
1 توحید دگر باشد و الحاد دگر خود بنده دگر باشد و آزاد دگر
2 ار شکّر شیرین سخنی می گویم خسرو دگری باشد و فرهاد دگر
1 لطفش به کرم شهد و شهودم بخشید وز جود وجود خود وجودم بخشید
2 هر چیز که او دهد همه خیر بود خیری به تمام کرد و بودم بخشید
1 عمری به خیال تو گذاریم دگر جان را به هوای تو سپاریم دگر
2 باز آ که به جان و دل همه مشتاقیم بی تو نفسی صبر نداریم دگر
1 مائیم ز خود وجود پرداختگان و آتش به وجود خود در انداختگان
2 پیش رخ چون شمع تو شبهای دراز پروانه صفت وجود خود باختگان