1 در هر آنی به ما عطایی بخشد شاهی جهان به هر گدایی بخشد
2 گنجی که نهایتش خدا می داند سلطان به کرم به بینوایی بخشد
1 ای یار بیار جام و کامی بردار کامی ز لب جام مدامی بردار
2 کامل بنشین و عاشقانه برخیز در راه در آی چُست کامی بردار
1 گر دیدهٔ دیگری خیالش بیند در دیدهٔ ما نور جمالش بیند
2 هر آینه ای که چشم ما می نگرد تمثال جمال بی مثالش بیند
1 میخانه ذوق در گشادیم دگر لب بر لب جام می نهادیم دگر
2 در کوی خرابات مغان رندانه سرمست به خاک ره فتادیم دگر
1 گنجینه و گنج پادشاهی دل تو است وان مظهر الطاف الهی دل تو است
2 مجموعهٔ مجموع کمالات وجود از دل بطلب که هر چه خواهی دل تو است
1 عمری است که زنده به حیات اویم پوشیده به تشرف صفات اویم
2 از روی وجود چون نکو می نگرم پیشم بنشین که عین ذات اویم
1 در بحر محیط هر که او غرق بود فارغ ز وجود غرب و وز شرق بود
2 آن کس که نشسته بر لب دریائی با غرقهٔ بحر ما بسی فرق بودم
1 بی او ما را ظهور یارا نبود بی آئینه تمثال هویدا نبود
2 پیوسته چو صورت و تجلی به همند بی بودن ما ظهور او را نبود
1 تا جان باشد به می خوری می کوشم خوش آب حیاتی است روان می نوشم
2 مویی ز سر زلف بتی یافته ام زنار کنم به عالمی نفروشم
1 دل دوش دم از لطف الهی می زد در ملک قدم خیمهٔ شاهی میزد
2 بی زحمت آب و گل دل زنده دلم مستانه دم از نامتناهی میزد