تا با خبرم ز تو از شاه نعمتالله ولی رباعی 301
1. تا با خبرم ز تو ندارم خبری
وز مایی و وز منی نمانده اثری
1. تا با خبرم ز تو ندارم خبری
وز مایی و وز منی نمانده اثری
1. از فقر به عالم معانی برسی
از ترک به ذوق آن جهان برسی
1. گر زانکه نه در بند هوا و هوسی
با ما نفسی بر آ اگر همنفسی
1. خواهی که درین زمانه اوحد باشی
در حضرت ذوالجلال مفرد باشی
1. گر عالم سر لی مع اللّه شوی
دانندهٔ راز بنده و شاه شوی
1. بی رنگ اگر ز رنگ آگاه شوی
دانندهٔ سرّ صبغةاللّه شوی
1. گر مست شراب اذکروا اللّه شوی
گویا به دم انطقنا اللّه شوی
1. هم تازه گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
1. گفتم به لبانت که سراسر نمکی
گفتا تو چه دانی لب من تا نمکی
1. زنهار دلا مکوش جز بر نیکی
زیرا که زیان نکرد کس در نیکی
1. گر زان که به ذوق علم ما را دانی
خود را بشناسی و خدا را دانی
1. ای آنکه طلبکار جهان جانی
جانی و دلی و بلکه خود جانانی