1 اسم و صفت و مظاهر و مظهر کو خود نام و نشان و باطن و ظاهر کو
2 معشوقه و عشق و عاشق آنجا نبود منظور کجا نظر کجا ناظر کو
1 بر خاک درش هر که مقامی دارد در هر دو جهان جاه تمامی دارد
2 یاری که بود به عشق او بدنامی بدنام مگو که نیک نامی دارد
1 یا رب دانی که من بگاه و بیگاه جز در تو نکردم ز چپ و راست نگاه
2 حسن تو چو ماه و شاهدان چون آبند در آب نظر می کنم و بینم ماه
1 در دیدهٔ ما نقش خیالش پیداست نوریست که روشنائی دیدهٔ ماست
2 در هر چه نظر کند خدا را بیند روشن تر از این دیده دگر دیده کراست
1 آن شاه که او قسیم نار است و جنان در ملک و ملک صاحب سیف است و سنان
2 ملک دو جهان مسخر اوست بلی آن را به سنان گرفت و این را به سنان
1 در دیدهٔ ما نور خدا را بطلب در بحر در آ و عین ما را بطلب
2 سلطان سراپردهٔ توحید بجو ور درد دلت هست دوا را بطلب
1 یاری که چو ما غرقهٔ دریا گردد از ما باشد به سوی مأوا گردد
2 مستانه به گرد نقطه ای چون پرگار در دور درآید او و با ما گردد
1 دل میل به صحبت نگاری دارد با ساقی و مستی سر و کاری دارد
2 چون بلبل مست در چمن می گردد گویا که هوای گلعذاری دارد
1 رفتم به خرابات و خراب افتادم توبه بشکستم به شراب افتادم
2 راهی بردم به چشمهٔ آب حیات تشنه بودم روان در آب افتادم
1 از بهر خدا اگر خدا می جویی می دان که خدا را به هوا می جویی
2 او را بطلب تا که بیابی او را غیرش چه کنی غیر چرا می جویی