1 هر یک از اسمای حق در علم او صورتی دارد که باشد عین تو
2 نور هر عینی که می بیند بصر وجه خاصی می نماید در نظر
3 جود او بخشید اسما را وجود ورنه اسما را به خود بودی نبود
4 هر چه موجود است مرحوم خداست گر چه اسمای وی و اعیان ماست
1 هر نفس جامی به رندی می دهند هر دمی بزمی به جائی می نهند
2 راز پنهان آشکارا گفته اند جملهٔ اسرار با ما گفته اند
3 یک وجود و صد هزاران آینه می نماید آن یکی هر آینه
4 گنج اسما در همه عالم نگر اسم جامع بایدت آدم نگر
1 از تعیُن اسم اعظم رو نمود در حقیقت آن تعین اسم بود
2 بی تعین نه نشان و نام هم بی تعین نه می است و جام هم
3 وحدت دانش تعین گفته اند در این معنی به حکمت سفته اند
4 یک تعین اصل و باقی فرع او آن تعین در همه بنگر نکو
1 چیست انسان دیدهٔ بینا بود جامع مجموعهٔ اسماء بود
2 مجمع الطاف اسرار اله آن ایاز بندگی پادشاه
3 مخزن اسرار سبحانیست او مطلع انوار ربانیست او
4 روح و جسم و عین و اسم این هر چهار می نماید او به مردم آشکار
1 قطب عالم نقطهٔ پرگار روح شیخ ما سرمایهٔ گنج فتوح
2 یک هویت دان و اسما بی شمار یک هویت را به اسما می شمار
3 در هویت جمله اسماء هالکند ما سوی الله چیست اشیا هالکند
4 چون هویت یک بود اسما یکیست چون یکی باشد همه اشیا یکیست
1 نقطه ای در دایره بنمود میم میم این معنی طلب فرما ز جیم
2 لازم جیمست میم ای یار من کی بود بی میم جیم ای یار من
3 عارفان دانند راز عارفان عارفانه گفتهٔ عارف بخوان
4 جنبش سایه بود از آفتاب با تو گفتم سر عالم بی حجاب
1 بود ما از بود او پیدا شده جمع گشته قطره و دریا شده
2 بر سر آبی و پنداری سراب غرق آبی آب می جوئی ز آب
3 قطره و موج و حباب و بحر و جو هر یکی را گر بیابی آب جو
4 در محیط دیدهٔ ما کن نظر یکدمی بنشین و در ما می نگر
1 مجمع البحرین اگر جوئی دلست جامع مجموع اگر گوئی دلست
2 دل بود خلوتسرای خاص او هرچه می خواهی بیا از دل بجو
3 اوسع است از عرش اعظم عرش دل چیست کرسی سدره ای از فرش دل
4 کنت کنزاً گنج اسمای وی است کنز دل می جو که آن جای وی است
1 گر بیابی عارفی صاحبدلی خدمت او کن که گردی مقبلی
2 خدمت صاحبدلان می کن به جان تا بیابی منصب اهل دلان
3 خدمت این طایفه مردانه کن جان فدای خدمت جانانه کن
4 سر بنه بر پای مردان خدا تا چو ما سرور شوی در دو سرا
1 در خرابات مغان رندانه رو خم می را نوش کن مستانه رو
2 در خرابات مغان رندی بجو حال سرمستی ما با او بگو
3 دردمندی جوی و درمان را طلب کفر را بگذار و ایمان را طلب
4 خوش درین دریای بی پایان در آ تا ببینی آبروی ما به ما