1 مجمع البحرین اگر جوئی دلست جامع مجموع اگر گوئی دلست
2 دل بود خلوتسرای خاص او هرچه می خواهی بیا از دل بجو
3 اوسع است از عرش اعظم عرش دل چیست کرسی سدره ای از فرش دل
4 کنت کنزاً گنج اسمای وی است کنز دل می جو که آن جای وی است
1 گنج اسم اعظم از ذات و صفات آشکارا کرده اندر کائنات
2 هر کجا کنجی است گنجی در وی است کنج هر ویرانه بی گنجی کی است
3 معنی او گنج و صورت چون طلسم در چنین گنجی بود آن گنج اسم
4 جام می باشد حبابی پر ز آب نوش کن جامی که دریابی شراب
1 دو چه گوئی یکی نمی گنجد غیر او بی شکی نمی گنجد
2 بود و نابود را مجالی نیست وصل و هجران به جز خیالی نیست
3 علم توحید را بیان کردیم گنج اعیان به تو عیان کردیم
4 سخن اینجا در نمی گنجد گنج و ناگنج در نمی گنجد
1 خوش بگو ای یار بسم الله بگو هرچه می جوئی ز بسم الله بجو
2 اسم جامع جامع اسما بود صورت این اسم عین ما بود
3 در مقام جمع روشن شد چو شمع آنچه مخفی بود اندر جمع جمع
4 جلمهٔ اسما به اعیان رو نمود صد هزار اسما مسمی یک وجود
1 گر به هستی آئی اینجا نیستی کوش تا در راه هستی نیستی
2 نیستی و دم ز هستی می زنی از منی بگذر اگر یار منی
3 ملک توحید از دوئی بر هم مزن از دوئی در حضرت او دم مزن
4 اعتباری باشد این ما و توئی اعتباری خود ندارد این دوئی
1 در خرابات مغان رندانه رو خم می را نوش کن مستانه رو
2 در خرابات مغان رندی بجو حال سرمستی ما با او بگو
3 دردمندی جوی و درمان را طلب کفر را بگذار و ایمان را طلب
4 خوش درین دریای بی پایان در آ تا ببینی آبروی ما به ما
1 چشم اهل مراقبت باید که نظر را به غیر نگشاید
2 آینه صدهزار اگر شمرد در همه آینه یکی نگرد
3 خواه تنها و خواه با تنها چون بود با خدا بود همه جا
4 گوشهٔ چشم سوی او دارد نقش او در خیال بنگارد
1 گوهر ار جوئی در این دریا بجو سر آن درّ یتیم از ما بجو
2 نقد گنج کنت کنزاً را طلب هر چه می خواهی بیا از ما طلب
3 ساقی مستیم و جام می به دست می خورند از جام ما رندان مست
4 ملک میخانه سبیل ما بود آید اینجا هر که او ز اینجا بود
1 در چنان ملکی ملک باشد چنین آن ملک را در چنین ملکی ببین
2 والی است و من ولی می خوانمش مالک ملک ولایت دانمش
3 بندهٔ او سید هر دو سرا چاکرش بر کل عالم پادشاه
4 ذره و خورشید از او دارند نور ور نمی بینی چنین ای کور ، دور
1 دیدیم وجود جز یکی نیست در بودن آن یکی شکی نیست
2 عالم همه سایهٔ وجودند بی جود وجود خود نبودند
3 در سایه وجود می توان دید بیناست کسی که آنچنان دید
4 عالم همه جام و جام می می عینی به ظهور شد من و وی