سخن گر ز توحید از شاه نعمتالله ولی مثنوی 73
1. سخن گر ز توحید گوئی به من
نماند ز توحید الا سخن
...
1. سخن گر ز توحید گوئی به من
نماند ز توحید الا سخن
...
1. همه محکوم حکم او باشند
سر و زر را به پای او پاشند
...
1. اسم اعظم ذات و مجموع صفات
خوش ظهوری کردهاند در کاینات
...
1. گرفتار صورت چو گردد چنان
خلافی به صورت نماید عیان
...
1. درد دل از جان بودردا طلب
دردمندی بایدت ما را طلب
...
1. خوش در آن بحر بیکران بنشین
عین ما را به عین ما می بین
...
1. در این صورت بیا معنی طلب کن
بیان این سخن یعنی طلب کن
...
1. لی معاللّه حدیث خواجهٔ ماست
آنکه عالم به نور خود آراست
...
1. دیدیم خیال موج و دریا
نقشی است بر آب دیدهٔ ما
...
1. جنّت ذاتند اعیان گوش کن
در چنین جنّت شرابی نوش کن
...
1. چون رسول خدا به امر خدا
عزم فرمود تا به دار بقا
...
1. می صاف دگر در جام کردم
محبت نامه اش زان نام کردم
...