1 گر تو را دردیست رو درمان بجو ور تو را سرّیست با مرشد بگو
2 گر نداری مرشدی جویاش باش چون بدیدی گرد ِ خاک ِ پاش باش
3 دامن او را بگیر و بنده شو وانگهی در بندگی پاینده شو
4 هرچه فرماید مکن بر وی مزید تا مریدی گردی و چون بایزید
1 عارفانه چو مومن آگاه خوش بگو لا اله الا الله
2 حکم اسلام را به پا می دار سر موئی از آن فرو مگذار
3 در طریقت رفیق یاران باش سر خود زیر پای ایشان باش
4 در حقیقت محققی می جو وحده لاشریک له می گو
1 بر سر آب خانه ای ز حباب چون بسازند آبدان بر آب
2 گرچه آبست اصل و فرع آتش ضد آبست آتش سرکش
3 ساقیا جام می به رندان ده بوسه ای بر لب حریفان ده
4 واله ام چون موالی حیران بر جمال قلندر ای یاران
1 یارم اگر ز سرش نقابی بسته بگشوده دو زلف و خوش حجابی بسته
2 در دیدهٔ ما خیال روی خوبش نقشیست که بر عارض آبی بسته
3 غیب مطلق حضرتی از حضرتش عالم اعیان بود در خدمتش
4 هم شهادت حضرتی دیگر بود عالم او ملک خوش پیکر بود
1 ای که می پرسی ز ما و حال ما نعمت الله نامم آمد از خدا
2 سید درویش و حق را بنده ام مرده ام از جان به جانان زنده ام
3 من نیم مهدی ولی هادی منم رهنمای خلق در وادی منم
4 مصطفی را بنده ام حق را غلام پیشوای با سلامت والسلام
1 علم ما در علم او عین وی است علم عالم بی وجودش لاشی است
2 می دهد ما را وجود از جود خویش می دهیم او را ظهور از بود خویش
3 آبروی جام می از وی بود گر چه وی را هم ظهور از می بود
4 جام در دور است و ساقی در نظر جام می بستان و ساقی می نگر
1 در هر آن پیرهن که خواهی مرد خواه کرباس گیر و خواهی برد
2 هم در آن پیرهن شوی محشور در ما صبیح دیده ام مسطور
3 آنکه گوید که پیرهن این است گو بگو ظاهر سخن این است
4 ور بگوید که پیرهن بدن است یوسفی در درون پیرهن است
1 در دو عالم جز یکی موجود نیست ور تو گوئی هست آن مقصود نیست
2 با خیال دیگری گر سرخوشی خوش خوشی جام شرابی می کشی
3 هر خیالی را که می بینی به خواب نقش او باشد چو بُرداری نقاب
4 اصل جوهر دان و گوهر فرع او اصل و فرع ما بُود در وی نکو
1 سخن عارفان به جان بشنو این چنین گفتم آن چنان بشنو
2 بگذر از کثرت وز وحدت هم بیش و کم را چه می کنی فافهم
3 گر تو فانی شوی بقا یابی خود ازین بی خودی خدا یابی
4 در سراپردهٔ حدوث و قدم خوش بود گر نهی قدم به قدم
1 هر نفس جامی به رندی می دهند هر دمی بزمی به جائی می نهند
2 راز پنهان آشکارا گفته اند جملهٔ اسرار با ما گفته اند
3 یک وجود و صد هزاران آینه می نماید آن یکی هر آینه
4 گنج اسما در همه عالم نگر اسم جامع بایدت آدم نگر