خبر از دل اگر پرسی از شاه نعمتالله ولی غزل 1051
1. خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم
به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم
...
1. خبر از دل اگر پرسی منم کز دل خبر دارم
به چشم من ببین رویش که دائم در نظر دارم
...
1. عشق او در میان جان دارم
عاشق عشق چون بهان دارم
...
1. هر چه خواهی بجو که آن داریم
جام و می جسم نیز و جان داریم
...
1. خوش خیالی را به خوبی دیده ام
حضرت عالیجنابی دیده ام
...
1. نیم شب خوش آفتابی دیده ام
آفتابی مه نقابی دیده ام
...
1. تا جمالش در تجلی دیده ام
صورتش را عین معنی دیده ام
...
1. تا گلی از گلستانش چیده ام
بر لب غنچه بسی خندیده ام
...
1. بر در میخانه مست افتاده ام
سر به پای خم می بنهاده ام
...
1. من در این ره نیز بوئی برده ام
پیش هر رنگی ز بوئی برده ام
...
1. باز سرمست جام جم شده ام
عاشق روی آن صنم شده ام
...
1. پادشاهی می کنم تا بنده ام
روز و شب در بندگی پاینده ام
...
1. زآفتاب مهر او تابنده ام
پادشاهی می کنم تا بنده ام
...