همدمی گر طلب کنی از شاه نعمتالله ولی غزل 1027
1. همدمی گر طلب کنی یک دم
باش با جام می دمی همدم
...
1. همدمی گر طلب کنی یک دم
باش با جام می دمی همدم
...
1. تا بود عشق تو بود من عاشق تو بودم
من عاشق قدیمم کی بود تا نبودم
...
1. در مجمر عشق سوخت عودم
آتش شدم و نماند دودم
...
1. سالها شد که به جان طالب جانان خودم
درد دل می طلبم در پی درمان خودم
...
1. مدتی شد که به جان در پی جانان خودم
درد دل می طلبم طالب درمان خودم
...
1. تا جمالش دیده ام حیران شدم
همچو زلفش بی سر و سامان شدم
...
1. عاقلی بودم به عشق یار دیوانه شدم
آشنائی یافتم ازخویش بیگانه شدم
...
1. نقش خیال رویش دیشب به خواب دیدم
مه را به شب توان دید من آفتاب دیدم
...
1. در خرابات گرد گردیدم
ساقی رند سرخوشی دیدم
...
1. روشن است از نور رویش چشم مست سیدم
می زنم دستی در این دستان به دست سیدم
...
1. به هرحالی که پیش آید خیالی نقش می بندم
از آن رو چون گل خندان به رویش باز می خندم
...
1. عاشق و مستم و در کوی مغان می گردم
جام می دارم و در دور روان می گردم
...