دل به دلبر جان از شاه نعمتالله ولی غزل 1015
1. دل به دلبر جان به جانان دادهایم
بندهٔ او وز همه آزادهایم
...
1. دل به دلبر جان به جانان دادهایم
بندهٔ او وز همه آزادهایم
...
1. گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم
مائیم و همین کار و دگر کار نداریم
...
1. چه خوش باشد گرت باشد فراغت از همه عالم
فراغت خوش بود جانا اگر چه باشد آن یک دم
...
1. مائیم ز نار عشق آدم
مائیم ز نور مهر خاتم
...
1. باز رستیم از وجود و از عدم
گر نباشد این و آن ما را چه غم
...
1. فارغیم از وجود و هم ز عدم
بی خبر از حدوث و هم ز قدم
...
1. آفتابیست حضرت آدم
روشن از نور او بود عالم
...
1. در آینهٔ وجود آدم
دیدیم جمال اسم اعظم
...
1. سه نقطه یک الف همی نگرم
الفی در حروف می شمرم
...
1. شیخ ما بود در حرم محرم
قطب وقت و یگانهٔ عالم
...
1. منصب مستان ما ترک وجود و عدم
نسبت رندان ما بذل حدوث و قدم
...
1. مقصود توئی ز جمله عالم
ای مظهر عین اسم اعظم
...