امشب شب قدر است از شاه نعمت‌الله ولی غزل 991
1. امشب شب قدر است و بر احباب مبارک
بر خدمت آن شیخ و بر آن شاب مبارک
سخن نازکان بود از شاه نعمت‌الله ولی غزل 992
1. سخن نازکان بود نازک
گفتهٔ گنده نشنود نازک
شاها کرمی کن و مکن از شاه نعمت‌الله ولی غزل 993
1. شاها کرمی کن و مکن جنگ
زنهار مکن به جنگ آهنگ
نقش نقاش است نقش از شاه نعمت‌الله ولی غزل 994
1. نقش نقاش است نقش این خیال
غیر این نقش خیال او محال
آفتابی می پرستم از شاه نعمت‌الله ولی غزل 995
1. آفتابی می پرستم لایزال
مهر من هرگز نمی گیرد زوال
ای دهنت وهم میانت از شاه نعمت‌الله ولی غزل 996
1. ای دهنت وهم میانت خیال
کار دل از هر دو خیال محال
ای لب تو چشمهٔ آب از شاه نعمت‌الله ولی غزل 997
1. ای لب تو چشمهٔ آب زلال
مجلس تو مجمع اهل کمال
خواجه مخمور باز از شاه نعمت‌الله ولی غزل 998
1. خواجه مخمور باز ماند به مال
رند سرمست و جام مالامال
دل صفهٔ صفاست و از شاه نعمت‌الله ولی غزل 999
1. دل صفهٔ صفاست و ما صوفیان دل
دل خلوت خداست و ما ساکنان دل
جان کیست بندهٔ از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1000
1. جان کیست بندهٔ حرم کبریای دل
یا روح چیست خادم خلوتسرای دل
بایزید است جان از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1001
1. بایزید است جان و هم جانان دل
بایزید است سرور و سلطان دل
جام گیتی نماست از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1002
1. جام گیتی نماست یعنی دل
مظهر کبریاست یعنی دل