آن یکی از هر یکی از شاه نعمتالله ولی غزل 967
1. آن یکی از هر یکی می جویمش
دو نمی گویم یکی می گویمش
...
1. آن یکی از هر یکی می جویمش
دو نمی گویم یکی می گویمش
...
1. عشق او در جان روان می دارمش
جان چنین خوشتر چنان می دارمش
...
1. جام عین شراب دریابش
همچو آب و حباب دریابش
...
1. عاشقانه به یاد او سرخوش
ساغر می چو عاشقان درکش
...
1. نور چشم است و مردم دیده
در نظر دائماً نشانندش
...
1. دُرد دردش دردخواری بایدش
دردمندی بردباری بایدش
...
1. کاه و جو خلق برد خوش خوش
در خرمن وی فتاد آتش
...
1. این حضور عاشقان است و سماع
صحبت صاحبدلان است و سماع
...
1. دردمندیم و از دوا فارغ
مستمندیم و از شفا فارغ
...
1. عشق او دریا و ما در وی صدف
از صدف گوهر طلب کن ای خلف
...
1. وقت آن آمد که ما را باز بنوازی به لطف
یک زمانی از کرم با ما بپردازی به لطف
...
1. پادشاه عاشقانیم و گدای کوی عشق
ای عجب بنگر گدا شد پادشاه کوی عشق
...