اگر ذوق خوشی خواهی از شاه نعمتالله ولی غزل 1003
1. اگر ذوق خوشی خواهی حریفی کن دمی بادل
و گر جانانه می جوئی فدا کن جان خود با دل
...
1. اگر ذوق خوشی خواهی حریفی کن دمی بادل
و گر جانانه می جوئی فدا کن جان خود با دل
...
1. حاصل ما دل است و حاصل دل
درد عشقست بنگر این حاصل
...
1. دل طالب یار و یار در دل
جان در غم هجر دوست واصل
...
1. به جز درد سر از غافل چه حاصل
از این سودای بی حاصل چه حاصل
...
1. من چنین سرمست یارم سن نجک من سویله گل
غیرعشقش نیست کارم سن نجک من سویله گل
...
1. دختری بر باد داده غنچهٔ خندان گل
بلبل سرمست مانده واله و حیران گل
...
1. ز آفتاب مهر او تابندهام
پادشاهی میکنم تا بندهام
...
1. شکر گویم که باز سر مستم
توبه کردم و لیک بشکستم
...
1. علم صید است و قید کن محکم
یاد میگیر و مینویسش هم
...
1. نیم شب خوش آفتابی دیدهایم
آفتابی مه نقابی دیدهایم
...
1. در خرابات مغان مست و خراب افتادهایم
توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتادهایم
...
1. خوش در میخانهای بگشادهایم
بادهنوشان را صلایی دادهایم
...