درد از تو خوش است از شاه نعمتالله ولی غزل 908
1. درد از تو خوش است و هم دوا نیز
رنجم بخشی و هم شفا نیز
...
1. درد از تو خوش است و هم دوا نیز
رنجم بخشی و هم شفا نیز
...
1. شاهان همه حیران جمال تو گدا نیز
دارند همه عشق خداوند خدا نیز
...
1. خاک میخانه بر سر ما ریز
جام می را بگیر و بر ما ریز
...
1. عشق بازی روان از جان برخیز
عاشقانه ز جان روان برخیز
...
1. دیده نقشی چو خیال تو ندیده هرگز
گوش قولی چو کلامت نشنیده هرگز
...
1. بر در میخانه بنشستیم باز
توبهٔ صد ساله بشکستیم باز
...
1. ار شراب نیمشب امروز سرمستیم باز
چشم مستش دیده ایم و توبه بشکستیم باز
...
1. دل به دست زلف او دادیم باز
با پریشانی در افتادیم باز
...
1. مرغ دل در دام زلف دلبری افتاده باز
عشق جانان جان ما بر باد خواهد داد باز
...
1. خوش دری بر روی ما بگشاد باز
آفتابی در قمر بنمود باز
...
1. رنج غربت تو از غریبان پرس
دردمندی ز دردمندان پرس
...
1. لذت جان ما ز مستان پرس
ذوق رندان ز می پرستان پرس
...