بی رخ جانان به گلزارم از شاه نعمتالله ولی غزل 872
1. بی رخ جانان به گلزارم چه کار
بی هوای او به بازارم چه کار
...
1. بی رخ جانان به گلزارم چه کار
بی هوای او به بازارم چه کار
...
1. به کام ماست می و جام و جسم و جان هر چار
چه خوش بود که بود یار آن چنان هر چار
...
1. گر خدا را دوست داری مصطفی رادوست دار
ور محب مصطفائی مرتضی را دوست دار
...
1. گر تو مرد موحدی ای یار
چه کنی دوستی تو با اغیار
...
1. گر ذات کند ظهور ای یار
نه یار بماند و نه اغیار
...
1. یار یاران یار باش ای یار
چه کنی دوستی تو با اغیار
...
1. در ترقی همیشه باش ای یار
در تنزل مباش چون اغیار
...
1. مو نمی گنجد میان ما و یار
عشق در جانست و جانان در کنار
...
1. منم آئینهٔ حقیقت یار
گرچه باشد حقیقت آینه دار
...
1. زر یکی و تنگهٔ زر بی شمار
آن یکی در هر یکی خوش می شمار
...
1. آفتابی رو نموده بی غبار
گنج پنهان بود گشته آشکار
...
1. صبحدم شد آفتابی آشکار
عالمی در رقص آمد ذره وار
...