روشن است از نور از شاه نعمتالله ولی غزل 848
1. روشن است از نور رویش دیدهٔ اهل نظر
در نظر بنشین خوشی اهل نظر را می نگر
...
1. روشن است از نور رویش دیدهٔ اهل نظر
در نظر بنشین خوشی اهل نظر را می نگر
...
1. یک حقیقت هست ما را در نظر
این حقیقت در حقایق می نگر
...
1. یک نظر در چشم سرمستی نگر
تا ببینی نور دیده در نظر
...
1. نیست ما را هیچ غیری در نظر
نام غیری نزد ما دیگر مبر
...
1. راه را گم کرده ای جان پدر
خویش را گم کن که ره یابی دگر
...
1. جام جهان نماست که داریم در نظر
در وی نگاه کن که بیابی ز ما خبر
...
1. نور روی اوست ما را در نظر
آینه بردار و رویش می نگر
...
1. دل فدا کرده ایم و جان بر سر
خانمان باخته جهان بر سر
...
1. چنین دردی که من دارم همیشه بی دوا خوشتر
بلای عشق خوش باشد ولی با مبتلا خوشتر
...
1. عشق جانان ما ز جان خوشتر
ذوق ما از همه جهان خوشتر
...
1. آمد خیال غیر چو خوابیم در نظر
بنمود کاینات سرابیم در نظر
...
1. اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
و گر ما را هواداری ز سود و از زیان بگذر
...