ساقی ز کرم نواخت از شاه نعمتالله ولی غزل 73
1. ساقی ز کرم نواخت ما را
خمخانه بریخت بر سر ما
1. ساقی ز کرم نواخت ما را
خمخانه بریخت بر سر ما
1. عقل برو برو برو عشق بیا بیا بیا
راحت جان ما توئی دور مشو ز پیش ما
1. به سر خواجه کلان که مرا
نبُود میل با کلاه شما
1. ظهور سلطنت عشق اوست در دو سرا
درین سرا قدمی نه در آن سرا به سرآ
1. موج است و حباب و آب و دریا
هر چار یکی بود بر ما
1. گر بیازارد مرا موری نیازارم ورا
خود کجا آزار مردم ای برادر من کجا
1. صوفی صافی است در عین صفا
می نماید نور او او را به ما
1. فلولاه و لولانا لما کان الذی کانا
اگر نه ما و او بودی نبودی این و آن جانا
1. در عین حباب آب دریاب
آن آب در این حباب دریاب
1. عین ما جو و در این بحر به جز ما مطلب
غرق دریا شو و جز ما تو ز دریا مطلب
1. در دل ما نقد گنج ما طلب
گوهر ار جوئی از این دریا طلب
1. نقد گنج کنت کنزا را طلب
گوهر دُر یتیم از ما طلب