1 در خرابات فنا ملک بقا داریم ما خوش بقای جاودانی زین فنا داریم ما
2 کشته عشقیم و جان در کار جانان کرده ایم این حیات لایزالی خونبها داریم ما
3 خم می درجوش و ما سرمست و ساقی در نظر غم ز مخموران این دوران کجا داریم ما
4 جام دُرد درد او شادی رندان می خوریم درد می دانیم و دایم این دوا داریم ما
1 جان چو عودست و دل چو مجمر ما آتش نور عشق دلبر ما
2 آفتاب سپهر و جان جهان پرتوی دان ز رای انور ما
3 نهر آب حیات و عین زلال قطره ای دان ز حوض کوثر ما
4 گوهر تیغ مهر روشنزای ذره ای باشد آن ز خنجر ما
1 خوش آب حیاتی است روان در نظر ما عالم همه سیراب شد از رهگذر ما
2 از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو امید که جاوید بماند اثر ما
3 عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم رندان همه سرمست فتاده به درما
4 ما غرقهٔ دریای محیطیم چو ماهی ما را تو به دست آور و می جو خبر ما
1 خوش چشمهٔ آبی است روان در نظر ما سیراب شده خاک در از رهگذر ما
2 ما آب حیاتیم روانیم به هر سو سرسبزی باغ خضر است در نظر ما
3 میخانهٔ ما قبلهٔ حاجات جهانست شاید که جهانی به سر آید به در ما
4 نوریست که در دیدهٔ مردم شده پنهان روشن بتوان دید ولی در نظر ما
1 چیست عالم شبنمی از نهر ما کیست آدم عارفی در شهر ما
2 هرکجا بکری است در دار وجود از سر مهر آمده در مهر ما
3 دهر جز نقش خیالی بیش نیست بگذر از دهر و طلب کن دهر ما
4 عقل زهر است ای پسر با زهر عشق زهر بگذار و بجو پازهر ما
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
3 بیا قول مستانهٔ ما شنو بخوان از سر ذوق گفتار ما
4 نداریم ما کار با کار کس ندارد کسی کار با کار ما
1 از کرم بنواخت ما را یار ما لاجرم بالا گرفته کار ما
2 جان فروشانیم در بازار عشق تن چه باشد در سر بازار ما
3 آب چشم ما به هر سو می رود باز می گوید روان اسرار ما
4 منصب عالی اگر خواهی بیا خاک ره شو بر در خمّار ما
1 جام گیتی نماست این دل ما خلوت کبریاست این دل ما
2 در دل ما جز او نمی گنجد روز و شب با خداست این دل ما
3 کُنج دل گنجخانهٔ شاه است مخزن پادشاست این دل ما
4 ما و دل هر دو خواجه تاشانیم یار همدرد ماست این دل ما
1 بندهٔ ساقی ما شو تا شوی سلطان ما جان فدا کن تا شوی جانان ما ای جان ما
2 چشم صورت بین ببند و دیدهٔ معنی گشا تا ببینی بر سریر ملک دل سلطان ما
3 گر گدای عشق باشی پادشاه عالمی حکم تو گردد روان گر می بری فرمان ما
4 از نم چشم و غم دل نُقل و باده می خوریم الصلا گر عاشقی نزلی بخور از خوان ما
1 جامیست چه جم نما دل ما بنموده خدا به ما دل ما
2 شمع دل ماست نور عالم افروخت به خود خدا دل ما
3 عشقش بحریست بیکرانه خوش بحری و آشنا دل ما
4 سلطان عشقست و دل غلامش او پادشه و گدا دل ما