1 هرچه خواهد می کند سلطان ما دل برد جان بخشد آن جانان ما
2 دنیی و عقبی از آن و این و آن ما از آن او و او هم ز آن ما
3 دردمندانیم و دردی می خوریم دُرد درد دل بود درمان ما
4 عقل کل حیران شده در عشق او خود چه شد این عقل سرگردان ما
1 شاه خودرائی است این سلطان ما جان فدای او و او جانان ما
2 با دلیل عقل عاشق را چه کار حال ذوق ما بُود برهان ما
3 بحر ما را انتهائی هست نیست خوش درآ در بحر بی پایان ما
4 عشق اگر داری به میخانه خرام ذوق ما می جو ز سرمستان ما
1 دُرد درد دل بود درمان ما خوش بود دردی چنین با جان ما
2 عشق او بحریست ما غرقه در او گو درآ در بحر بی پایان ما
3 ای که گوئی جان به جانان می دهم جان چه باشد پیش آن جانان ما
4 مجلس عشقست و ما مست و خراب سر خوشند از ذوق ما رندان ما
1 دل روان جان می دهد در عشق آن جانان ما گر قبولش می کند شکرانه ها بر جان ما
2 غرقهٔ دریای بی پایان کجا یابد کنار ساحلش پیدا نباشد بحر بی پایان ما
3 هرچه آید در نظر آئینهٔ گیتی نماست روشنش بنگر که باشد نور آن جانان ما
4 جان حیات جاودان از عشق جانان یافته عشق اگر داری طلب کن ذوق جاویدان ما
1 صد دوا بادا دوای درد بی درمان ما دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
2 خون دل در جام دیده عاشقانه ریختیم بر امید آنکه بنشیند دمی بر خوان ما
3 خانه خالی کرده ایم و خوش نشسته بر درش غیر او را نیست باری در سرا بستان ما
4 در حیات جاودانی یافته از عشق او همدم زنده دلان شو تا بیابی جان ما
1 حضرت او را به او بینیم ما لاجرم او را نکو بینیم ما
2 آب چشم ما به هر سو رو نهاد غرق دریا مو به مو بینیم ما
3 غیر او در آتش غیرت بسوخت غیر او چون نیست چون بینیم ما
4 عاشق و معشوق ما هر دو یکیست رشته یک تا کی دو تا بینیم ما
1 غرق آب و آب را جوئیم ما آبروی ما ز ما جوئیم ما
2 صورت و معنی و جام می مدام آنچه جوئیم از خدا جوئیم ما
3 خم می در جوش و ما مست و خراب جامی از غیری چرا جوئیم ما
4 گنج عشقش در دل ویران ماست غیر این گنجی کجا جوئیم ما
1 هرچه می گویند می گوئیم ما آنچه می جویند می جوئیم ما
2 ما به بوی زلف سنبل بوی او مو به مو زلف بتان بوئیم ما
3 جام می آب حیاتی خوش بود خرقهٔ خود را به آن شوئیم ما
4 ما و او با هم یگانه گشته ایم بی دوئیم و ما و تو اوئیم ما
1 می زخم عشق می نوشیم ما خلعتی از عشق می پوشیم ما
2 در طریق عاشقی چون عاشقان مدتی شد تا که می کوشیم ما
3 عشق می گوید سخن از من شنو ما از او گوئیم و خاموشیم ما
4 عاشقانه همچو خم میفروش باز سرمستیم و در جوشیم ما
1 نور او در دیدهٔ بینا خوشی دیدیم ما نور مردم را به نور چشم او دیدیم ما
2 شخص و سایه دو نماید در نظر اما یکیست دو کجا بینیم چون از اهل توحیدیم ما
3 غیر نور روی او در دیدهٔ ما هست نیست هرچه رو بنمود از آن رو بازپرسیدیم ما
4 ز آفتاب حسن او عالم همه روشن شده کس ندیده این چنین نوری و نشنیدیم ما