غرق آب و آب را جوئیم از شاه نعمتالله ولی غزل 37
1. غرق آب و آب را جوئیم ما
آبروی ما ز ما جوئیم ما
1. غرق آب و آب را جوئیم ما
آبروی ما ز ما جوئیم ما
1. هرچه می گویند می گوئیم ما
آنچه می جویند می جوئیم ما
1. می زخم عشق می نوشیم ما
خلعتی از عشق می پوشیم ما
1. نور او در دیدهٔ بینا خوشی دیدیم ما
نور مردم را به نور چشم او دیدیم ما
1. در خرابات فنا ملک بقا داریم ما
خوش بقای جاودانی زین فنا داریم ما
1. جان چو عودست و دل چو مجمر ما
آتش نور عشق دلبر ما
1. خوش آب حیاتی است روان در نظر ما
عالم همه سیراب شد از رهگذر ما
1. خوش چشمهٔ آبی است روان در نظر ما
سیراب شده خاک در از رهگذر ما
1. چیست عالم شبنمی از نهر ما
کیست آدم عارفی در شهر ما
1. مرا گفت یاری که ای یار ما
اگر یار مائی بکش بار ما
1. از کرم بنواخت ما را یار ما
لاجرم بالا گرفته کار ما
1. جام گیتی نماست این دل ما
خلوت کبریاست این دل ما