1 هر شب چون ماه میبینیم ما آفتابی می نماید مه لقا
2 چشم ما از نور او خوش روشن است دیدهایم آئینهٔ گیتی نما
3 یک زمان با ما در این دریا نشین عین ما میبین به عین ما چو ما
4 خواجه محبوبست و می گوئی محب پادشاه است او و می خوانی گدا
1 مجلس خاص او است حضرت ما الصلا هر که عاشق است صلا
2 در خرابات خلوتی داریم به از این در جهان که دارد جا
3 عاشق و مست و رند و او باشیم زاهدی از کجا و ما ز کجا
4 مدتی شد که بیخودیم ز عشق با خدائیم با خدا به خدا
1 این حضور عاشقان است الصلا صحبت صاحبدلان است الصلا
2 یار با ما در سماع معنوی است گر نظر داری عیان است الصلا
3 در سماع عشق رقصانیم باز این معانی را بیان است الصلا
4 حضرت مستان خاص الخاص ما است مجلس آزادگان است الصلا
1 دل ما گشته است دلبر ما گل ما بی حد است و شکّر ما
2 ما همیشه میان گل شکریم زان دل ما قوی است در بر ما
3 زهره باشد حوادث فلکی گر بگردد به گرد لشکر ما
4 ما به پری پریم سوی فلک زانکه اصلی است اصل گوهر ما
1 عالمی غرقند در سیلاب ما تشنگان دانند قدر آب ما
2 آفتابی رو نماید روشن است زاهدی از کجا و ما ز کجا
3 خوش خیالی مینماید روز و شب با خدائیم با خدا به خدا
4 حکم میخانه به ما بخشیده است گر چه هستیم مبتلای بلا
1 صد دوا بادا فدای درد بی درمان ما دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
2 ما حیات جاودانی یافتیم از عشق او همدم زنده دلان شو تا بدانی جان ما
3 خانه خالی کردهایم و خوش نشسته بر درش غیر او را نیست بارش در سرابستان ما
4 جان ما آئینه دار حضرت جانان بود عشق او گنجی است در کنج دل ویران ما
1 رفت آن جانان ما از دست ما از دریغا دلبر سر مست ما
2 او برفت و پای او نگشودهایم تا ابد زلفش بود پابست ما
3 ما همه جا نیکی او گفتهایم او نخواهد آنچنان اشکست ما
4 چارهای غیر رضا و صبر نیست این زمان چون تیر رفت از شست ما
1 چشم ما شد به نور او بینا نظری کن به نور او در ما
2 آب این چشمه می رود هر سو لاجرم سو به سو بُود دریا
3 غرق بحریم و آب میجوئیم ما طلبکار او و او با ما
4 دردمندیم و دلخوشیم از آن درد عشق است و جان بود دردا
1 فقر ما خوشتر ز ملک پادشا ما و درویشی و درویشی ما
2 فقر سلطانی است ، سلطانی است فقر پادشه درویش و درویش پادشا
3 بینوائی ما و ذوق نیستی باز پرس از عاشقان بینوا
4 عاشق و مستیم در کوی مغان دنیی و عقبی کجا و ما کجا
1 قدمی نه در آ در این دریا عین ما جو به عین ما از ما
2 هر که با ما نشست از ما شد بلکه گر قطره بود شد دریا
3 نظری کن حباب و آب نگر یک وجود است این و آن اسما
4 دیدهٔ عالم است از او روشن مینماید چو نور در اشیا