نانوشته حرف می خوانیم از شاه نعمتالله ولی غزل 25
1. نانوشته حرف می خوانیم ما
این کتاب نیک می دانیم ما
1. نانوشته حرف می خوانیم ما
این کتاب نیک می دانیم ما
1. مخزن گنج جملهٔ اسما ما
نور چشم تمام اشیا ما
1. عشق تو بلا و مبتلا ما
پیوسته خوشیم در بلا ما
1. روشن است از نور رویش دیدهٔ بینای ما
خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما
1. روشنست از نور رویش دیدهٔ بینای ما
درهٔ بیضا بود غواص این دریای ما
1. در آمد ساقی و آورد جام می برای ما
منور کرد نور او سرای که سرای ما
1. هرچه خواهد می کند سلطان ما
دل برد جان بخشد آن جانان ما
1. شاه خودرائی است این سلطان ما
جان فدای او و او جانان ما
1. دُرد درد دل بود درمان ما
خوش بود دردی چنین با جان ما
1. دل روان جان می دهد در عشق آن جانان ما
گر قبولش می کند شکرانه ها بر جان ما
1. صد دوا بادا دوای درد بی درمان ما
دُرد دردش نوش کن گر می بری فرمان ما
1. حضرت او را به او بینیم ما
لاجرم او را نکو بینیم ما