تا نگوئی که خواجه از شاه نعمتالله ولی غزل 801
1. تا نگوئی که خواجه مالش ماند
مال پامال شد و بالش ماند
...
1. تا نگوئی که خواجه مالش ماند
مال پامال شد و بالش ماند
...
1. سلطان که بود گدای سید
عالم چو بود فدای سید
...
1. خوش در میخانه را بگشاده اند
باده نوشان را صلائی داده اند
...
1. خاک پاک ما به می بسرشته اند
عنبر ما با گلاب آغشته اند
...
1. بیا ای جان و ای جانان سید
بیا ای شاه و ای سلطان سید
...
1. گر یار غار خواهی مائیم یار سید
ور ذوق دوست جوئی ما دوستدار سید
...
1. بشنو ای عاشق سرمست هوا را بگذار
رو به درگاه خدا آر و ریا را بگذار
...
1. اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر
...
1. عشق جان عاشقان است ای پسر
عشق جانان ، جان جان است ای پسر
...
1. نور چشم ما به چشم ما نگر
آن یکی در هر یکی پیدا نگر
...
1. قطره و دریا به عین ما نگر
همچو ما در بحر ما ، ذما را نگر
...