جان و جانان هر دو از شاه نعمتالله ولی غزل 777
1. جان و جانان هر دو باهم سرخوشند
همدمند و هر دو همدم سرخوشند
...
1. جان و جانان هر دو باهم سرخوشند
همدمند و هر دو همدم سرخوشند
...
1. همه در بحر بیکران غرقند
چون حبابند این و آن غرقند
...
1. به علی رغم عدو باز زدم جامی چند
توبه بشکستم و وارستم از این خامی چند
...
1. کفر زلف او به ایمان کی دهند
قیمتش جانهاست ارزان کی دهند
...
1. آنها که مقربان شاهند
بیرون ز سفیدی و سیاهند
...
1. خلق دنیا مقلد قالند
اهل عقبی مقید حالند
...
1. آتشی از عشق او در بزم ما افروختند
عود جانان ، عاشقان در مجمر دل سوختند
...
1. بر هر دریکه رفتیم بر ما روان گشودند
پرده چو برگرفتند روئی به ما نمودند
...
1. عاشقان از بیش و کم آسوده اند
از وجود و از عدم آسوده اند
...
1. آفتابی را به مه بنموده اند
خم می در ساغری پیموده اند
...
1. کشتگان از دم او زنده شدند
همچو ما زندهٔ پاینده شدند
...
1. در ازل بر ما در میخانه را بگشودهاند
تا ابد این سلطنت ما را عطا فرمودهاند
...