چشمی که چشمهٔ آب از شاه نعمتالله ولی غزل 765
1. چشمی که چشمهٔ آب از چشم ما روان دید
در چشم او نیاید هر چشمه ای ، چو آن دید
...
1. چشمی که چشمهٔ آب از چشم ما روان دید
در چشم او نیاید هر چشمه ای ، چو آن دید
...
1. نوریست که آن نور به آن نور توان دید
هر دیده که آن دید یقین دان که چنان دید
...
1. در دیدهٔ ما نور رخ یار توان دید
یاری که نظر کرد در این دیده عیان دید
...
1. چشمم نورت در این و آن دید
روشن چشمی که آنچنان دید
...
1. چشمم نورت در این و آن دید
روشن چشمی که آن چنان دید
...
1. نقشش نه خیالی است که در خواب توان دید
یا ماه هلالی است که در آب توان دید
...
1. به چشم ما جهانی می توان دید
در این آئینه آنی می توان دید
...
1. در جهنم خراب می گردد
دیده ها پر ز آب می گردد
...
1. چارپا در پی علف گردد
تا به وقتی که خود تلف گردد
...
1. دیده عمری به سر روان گردید
به هوا گرد این جهان گردید
...
1. گرد میخانهٔ دل به جان گردید
همچو رندان به جان روان گردید
...
1. عاشقانی که عشق می بازند
عاشقانه به عشق می نازند
...