ترک سرمستم دگر از شاه نعمتالله ولی غزل 741
1. ترک سرمستم دگر باره کلاه کج نهاد
ملک دل بگرفت و خان و مان همه بر باد داد
...
1. ترک سرمستم دگر باره کلاه کج نهاد
ملک دل بگرفت و خان و مان همه بر باد داد
...
1. اهل نظران دیده به روی تو گشایند
حسن تو در آئینهٔ یکتا بنمایند
...
1. هر در که به روی ما گشایند
حسن دیگری به ما نمایند
...
1. عارفانی که ما به ما جویند
گاه در بحر و گاه در جویند
...
1. ذوقیست دلم را که به عالم نتوان داد
تا بود چنین بوده و تا باد چنین باد
...
1. رندان همه مستند و می از جام ندانند
بی نام و نشانند از این نام نشانند
...
1. دست چپ را یسار می خوانند
کنج را هم یسار می خوانند
...
1. سیدم روح اعظمش خوانند
آب ارواح و آدمش خوانند
...
1. مده به باد هوا جان خویشتن بر باد
بنوش جام شرابی که نوش جانت باد
...
1. ساغر و می مدام در کارند
همدم عاشقان میخوارند
...
1. آنها که نگار را نگارند
پیوسته نگار را نگارند
...
1. عمر ما رفته بود باز آمد
کار بی ساز ما به ساز آمد
...