رخت ما را به سراپردهٔ از شاه نعمتالله ولی غزل 717
1. رخت ما را به سراپردهٔ میخانه برید
آلت مجلس ما جمله به ساقی سپرید
...
1. رخت ما را به سراپردهٔ میخانه برید
آلت مجلس ما جمله به ساقی سپرید
...
1. زاهد به سراپردهٔ رندان مگذارید
مخمورش از آن مجلس رندان به در آرید
...
1. کفر سر زلف بت عیار ببینید
ترسای میان بسته به زنار ببیند
...
1. در دور قمر نقطهٔ خورشید ببینید
در جام جم آن حضرت جمشید ببینید
...
1. آفتاب چرخ معنی بایزید
سایهٔ خورشید اعلی بایزید
...
1. ترک می و میخانه به یک بار مگوئید
با من سخن از زاهد زنار مگوئید
...
1. در سراپردهٔ دل خانه خدا را طلبید
این چنین خانه خدا بهر خدا را طلبید
...
1. زاهد دگر از خلوت تقوی به درافتاد
عقل آمد و با عشق درافتاد ور افتاد
...
1. آتشی در نهاد جان افتاد
جان بیچاره در فغان افتاد
...
1. هر که بر خاک راه او افتاد
بد مگویش که او نکو افتاد
...
1. دل به دست زلف دلبر اوفتاد
بی تکلف خوب در خور اوفتاد
...
1. آب چشم ما به روی ما فتاد
مردم دیده در این دریا فتاد
...