خیال او به هر نقشی از شاه نعمتالله ولی غزل 693
1. خیال او به هر نقشی برآید
به هر آئینه روئی می نماید
...
1. خیال او به هر نقشی برآید
به هر آئینه روئی می نماید
...
1. ساقی رخ اگر به ما نماید
در جام جهان نما نماید
...
1. عقل چندان که خود بیاراید
در نظر هیچ خوب ننماید
...
1. گر در طلب اوئی ناگه به برت آید
ور گرد درش گردی او در به تو بگشاید
...
1. چشمت به تو نور خوش نماید
گوش تو در سخن گشاید
...
1. نقشی است خیالش که به هر دست بر آید
دستی که از آن نقش بگیرد به سر آید
...
1. با رخ او قمر چه کار آید
با لب او شکر چه کار آید
...
1. خوش درددلی دارم درمان به چه کار آید
با کفر سر زلفش ایمان به چه کار آید
...
1. نوش کن می که روحت افزاید
لب ساغر فتوحت افزاید
...
1. ذاتش به صفات می نماید
یک ذات ذوات می نماید
...
1. ذاتش به صفات می نماید
یا ذات به ذات می نماید
...
1. گهی عکس رخش جان مینماید
گهی زلفش پریشان مینماید
...