خیال غیر خوابی از شاه نعمتالله ولی غزل 705
1. خیال غیر خوابی می نماید
همه عالم سرابی می نماید
...
1. خیال غیر خوابی می نماید
همه عالم سرابی می نماید
...
1. جسمی دارم که جان نماید
جانی است که آن روان نماید
...
1. نوری که خدا به ما نماید
در جام جهان نما نماید
...
1. مرا هر دم خیالی رو نماید
در آن نقش خیالم او نماید
...
1. عالم چو مثالی است که در آب نماید
یا نقش خیالی است که در خواب نماید
...
1. هر که او عین ما به ما جوید
یابد او هر چه از خدا جوید
...
1. عاشق آن است که معشوق به جان می جوید
می رود بی سروپا گرد جهان می جوید
...
1. این و آن بود جمله آن گردید
این چنین بود آن چنان گردید
...
1. این چنین رندی که من دیدم که دید
هفت دریا را به یک دم درکشید
...
1. عین او در عین اعیان شد پدید
آن چنان پنهان چنین پیدا که دید
...
1. سالها در طلبت دیده به هر سو گردید
یافت مقصود همان لحظه که روی تو بدید
...
1. از کرم جان عزیزم بر جانانه برید
دست گیرید و مرا مست به میخانه برید
...