بیا که مجلس عشق از شاه نعمتالله ولی غزل 669
1. بیا که مجلس عشق است و طالع مسعود
بیا که نوبت وصلست و وقت گفت و شنود
...
1. بیا که مجلس عشق است و طالع مسعود
بیا که نوبت وصلست و وقت گفت و شنود
...
1. هر کجا صاحبجمالی رو نمود
روی او دیدم چو برقع برگشود
...
1. جیب شب آفتاب چون بگشود
از گریبان روز رو بنمود
...
1. نور روی او به چشم ما نمود
هر چه ما دیدیم غیر او نبود
...
1. روی خود را به نور دل بنمود
نظری خوش به چشم ما فرمود
...
1. آفتاب از رخ نقاب مه گشود
شب گذشت و روز روشن رو نمود
...
1. یک نفس یعقوب بی یوسف نبود
گر چه هجرانش به ظاهر می نمود
...
1. عالم از جود او بود موجود
هرچه دیدیم بی وجود نبود
...
1. به سر عاشقان که عین وجود
در دو عالم جز او نبود وجود
...
1. هر کسی را عنایتی فرمود
این عنایت همه به ما بنمود
...
1. لطف ساقی بسی کرم فرمود
در میخانه ای به ما بگشود
...
1. لطف ساقی بسی کرم فرمود
در میخانه را به ما بگشود
...