دست با او در کمر از شاه نعمتالله ولی غزل 646
1. دست با او در کمر خواهیم کرد
خویشتن را معتبر خواهیم کرد
...
1. دست با او در کمر خواهیم کرد
خویشتن را معتبر خواهیم کرد
...
1. کردگار از کرم عیانم کرد
واقف از حال این و آنم کرد
...
1. غنچه در گلستان تبسم کرد
بلبل از ذوق آن ترنم کرد
...
1. دوش تا روز دل از عشق تنعم می کرد
در پس پردهٔ جان یار ترنم می کرد
...
1. به حکایت شراب نتوان خورد
عشقبازی به عقل نتوان کرد
...
1. عاشقم بر روی نورالله خود
والهم از بوی نورالله خود
...
1. بیا ای نور چشم ما و خوش بنشین به جای خود
منور ساز مردم را و هم خلوتسرای خود
...
1. این که گوئی نعمت الله جان سپرد
جان سپرد و جان با ایمان سپرد
...
1. خواجهٔ غافل برفت و جان سپرد
بی خبر از معرفت چیزی نبرد
...
1. هر که بد زیست عاقبت بد مُرد
نیک و بد هر چه کرد با خود برد
...
1. بود روزی خواجه ای سالار کرد
می کشیدی درد و می نوشید درد
...
1. چون شراب صاف درمان است مارا دُرد درد
زان همی ریزم فرود آیم به روی دُرد درد
...