چو نور دیده چشم از شاه نعمتالله ولی غزل 622
1. چو نور دیده چشم من خیالش درنظر دارد
چنین مه رو که من دارم که در دور قمر دارد
...
1. چو نور دیده چشم من خیالش درنظر دارد
چنین مه رو که من دارم که در دور قمر دارد
...
1. می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد
هر که آید بر ما کام دلی بردارد
...
1. هوای درد بی درمان که دارد
سر سودای بی سامان که دارد
...
1. پردهٔ دیدهٔ من نقش خیالت دارد
دل شوریدهٔ من شوق وصالت دارد
...
1. بستهٔ بند بلای تو نجاتی دارد
خستهٔ رنج غم تو درجاتی دارد
...
1. هر که از اهل کمال است جلالی دارد
خوش کمالی که جمالی به کمالی دارد
...
1. هر کجا ساغری است می دارد
جام بی باده رند کی دارد
...
1. عالم از نام او نشان دارد
این مثالی است کاین و آن دارد
...
1. هر که او عاشق است جان دارد
جان فدایش کنم که آن دارد
...
1. پادشاهی گدای او دارد
سلطنت بی نوای او دارد
...
1. هر کس که هوای ما ندارد
گویا خبر از خدا ندارد
...
1. یاری که خیال دوست دارد
عمری به خیال می گذارد
...