توحید و موحد و موحد از شاه نعمتالله ولی غزل 610
1. توحید و موحد و موحد
این جمله طلب کنش را حمد
...
1. توحید و موحد و موحد
این جمله طلب کنش را حمد
...
1. از سر ذوق دیده ام عین یکی و نام صد
ذات یکی صفت بسی خاص یکی و عام صد
...
1. دلی که درد ندارد دوا کجا یابد
بلای عشق ندیده شفا کجا یابد
...
1. هرکه فانی شود بقا یابد
خوش بقائی از این فنا یابد
...
1. چشم مست تو گر از خواب گران برخیزد
سبک از هر طرفی فتنه دوان برخیزد
...
1. نور با نور خوش در آویزد
آب با آب خوش درآمیزد
...
1. ساز عشقش نوای دل سازد
دُرد دردش دوای دل سازد
...
1. اگر مه روی من روزی نقاب از رخ براندازد
چو ذره آفتاب جان به پای او سراندازد
...
1. آتشی در دل است و جان سوزد
دل چنین سوخت جان چه سان سوزد
...
1. ما انا الحق از فنا خواهیم زد
خیمه در دار بقا خواهیم زد
...
1. عاشقی کو هوای ما دارد
دیگری کی به جای ما دارد
...
1. هر جا که دکانداریست او مایه ز ما دارد
خود مفلس بازاری سرمایه کجا دارد
...