صاحبنظری کو که از شاه نعمتالله ولی غزل 634
1. صاحبنظری کو که جهان درنظر آرد
یا محرم رازی که ز عقبی خبر آرد
...
1. صاحبنظری کو که جهان درنظر آرد
یا محرم رازی که ز عقبی خبر آرد
...
1. گوئیا چشم ابر می خارد
کآب از چشمهاش می بارد
...
1. عقل از اینجا بی خبر او ره به بالا کی برد
مرغ وهم ار پر بسوزد ره به مأوا کی برد
...
1. گر ز چین سنبل زلفت صبا بوئی برد
نافهٔ مشک ختن گیرد به هر سوئی برد
...
1. خوش بود گر او به حالم بنگرد
ور بمیرم هم به خاکم بسپرد
...
1. چشم ما چون به روی او نگرد
در نظر غیر او کجا گذرد
...
1. مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد
هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد
...
1. محبوب دل و راحت جانی چه توان کرد
سلطان همه خلق جهانی چه توان کرد
...
1. نوری است که وصفش به ستاره نتوان کرد
او را نتوان دید و نظاره نتوان کرد
...
1. با چنین درد دلی میل دوا نتوان کرد
حاصل عمر عزیز است رها نتوان کرد
...
1. حسن او بر چشم ما پیدا که کرد
در سر ما این چنین سودا که کرد
...
1. با من بینوا چه خواهی کرد
حاجتم جز روا چه خواهی کرد
...