آن لحظه که جان در از شاه نعمتالله ولی غزل 658
1. آن لحظه که جان در تتق غیب نهان بود
در دیدهٔ ما نقش خیال تو عیان بود
...
1. آن لحظه که جان در تتق غیب نهان بود
در دیدهٔ ما نقش خیال تو عیان بود
...
1. یک دم بی می نمی توان بود
بی می خود حی نمی توان بود
...
1. نقش غیری محال خواهد بود
چه محال و خیال خواهد بود
...
1. گر یکی در هزار خواهد بود
که مرا یار غار خواهد بود
...
1. خواجه آنجا فقیر خواهد بود
بنده آنجا امیر خواهد بود
...
1. جان مجنون فدای لیلی بود
در دل او هوای لیلی بود
...
1. آفتاب مه نقابی رو نمود
تو نکو می بین که او نیکو نمود
...
1. این سعادت بین که ما را رو نمود
حضرت بی چون نگویم چو نمود
...
1. خوش خیالی به خواب رو بنمود
نقش نقاش را نکو بنمود
...
1. پادشه حکم ما روان بنمود
هم به نام خودش نشان بنمود
...
1. صبحدم آفتاب رو بنمود
زهره و مشتری چه خواهد بود
...