به یمن دولت وصلش از شاه نعمت‌الله ولی غزل 562
1. به یمن دولت وصلش جهان در حکم ما باشد
چنین شاهی که ما داریم در عالم که را باشد
...
هر که را شیخ آن چنان از شاه نعمت‌الله ولی غزل 563
1. هر که را شیخ آن چنان باشد
شرفش بر همه جهان باشد
...
گفتم به خواب بینم از شاه نعمت‌الله ولی غزل 564
1. گفتم به خواب بینم گفتا خیال باشد
گفتم رسم به وصلت گفتا محال باشد
...
همه عالم خیال او از شاه نعمت‌الله ولی غزل 565
1. همه عالم خیال او باشد
در خیال آن جمال او باشد
...
تو را اهل نظر خوانم از شاه نعمت‌الله ولی غزل 566
1. تو را اهل نظر خوانم گرت منظور او باشد
نظر باز خوشی باشی چو منظورت نکو باشد
...
هر که او را خبر از از شاه نعمت‌الله ولی غزل 567
1. هر که او را خبر از اهل دلانش باشد
یاری اهل دلان در دل و جانش باشد
...
ناز با یار غار خوش از شاه نعمت‌الله ولی غزل 568
1. ناز با یار غار خوش باشد
آن میان در کنار خوش باشد
...
عاشق و یار خویش از شاه نعمت‌الله ولی غزل 569
1. عاشق و یار خویش خوش باشد
دل و دلدار خویش خوش باشد
...
مدام همدم جام شراب از شاه نعمت‌الله ولی غزل 570
1. مدام همدم جام شراب خوش باشد
همیشه عاشق مست خراب خوش باشد
...
ما عاشق و مستیم از شاه نعمت‌الله ولی غزل 571
1. ما عاشق و مستیم کرامات چه باشد
ما باده پرستیم مناجات چه باشد
...
کرمش گنج بی کران از شاه نعمت‌الله ولی غزل 572
1. کرمش گنج بی کران باشد
آب رحمت به جام جان باشد
...
رند مست از بلا نه از شاه نعمت‌الله ولی غزل 573
1. رند مست از بلا نه اندیشد
از فنا و بقا نه اندیشد
...