حق است دین سید و از شاه نعمتالله ولی غزل 503
1. حق است دین سید و دین من این بود
برهان واضح است و دلیل مبین بود
...
1. حق است دین سید و دین من این بود
برهان واضح است و دلیل مبین بود
...
1. فعل عالم ظل فعل الله بود
این کسی داند که او آگه بود
...
1. هرکه از عشق در طرب نبود
نسبتش هیچ با نسب نبود
...
1. چشم بینائی که بر او اوفتد
سر نهد بر پاش و بر رو اوفتد
...
1. گر آتش آه ما درافتد
صد شاه به یک نفس برافتد
...
1. چشم ما آبش به هرسو میرود
آبروی ماست بر رو میرود
...
1. خون دل از دیده بر رو می رود
آبروی ما به هر سو می رود
...
1. آب چشم ما به هر سو می رود
خوش روان از دیده بر رو می رود
...
1. چشم ما خوش چشمهٔ آبی به هر سو می رود
این چنین آب خوشی پیوسته بر رو می رود
...
1. عقل دوراندیش هردم جای دیگر میرود
دیگ سودایش همیشه نیک بر سر میرود
...
1. آب چشم ما به هر سو می رود
گر به چشم ما نشینی خوش بود
...
1. عشق دردیست تا نمی گیرد
جان عاشق صفا نمی گیرد
...