در دلم غیر او نمیگنجد از شاه نعمتالله ولی غزل 467
1. در دلم غیر او نمیگنجد
بد چه شد نکو نمی گنجد
...
1. در دلم غیر او نمیگنجد
بد چه شد نکو نمی گنجد
...
1. ساقیی جام سوی ما آورد
نزد ما خوشتر است از ما ورد
...
1. ترک سرمستی مرا دامن کشانم میکشد
باز بگشوده کنار و در میانم میکشد
...
1. بیا ای یار و بر اغیار میخند
بنوش این جام و با خمار میخند
...
1. عاشقانی که در جهان باشند
همچو جان در بدن روان باشند
...
1. دیدهٔ ما چو روی او بیند
بد نبیند همه نکو بیند
...
1. چشم ما روشن به نور او بود
این چنین چشم خوشی نیکو بود
...
1. هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود
هر که درد تو کشد از پی درمان نرود
...
1. در رحمت خدا به ما بگشود
این چنین در خدا به ما بگشود
...
1. دولتی خوش خدا به ما بخشید
جام گیتی نما به ما بخشید
...
1. آن چنان ذاتی نهان اندر صفت پیدا بود
جامع ذات و صفاتش نزد ما اسما بود
...
1. کون جامع جامع اسما بود
مظهر او مجمع اشیاء بود
...