آفتاب رخش جهان از شاه نعمتالله ولی غزل 443
1. آفتاب رخش جهان بگرفت
مهر رویش جهان جان بگرفت
...
1. آفتاب رخش جهان بگرفت
مهر رویش جهان جان بگرفت
...
1. شهرت ذوق ما جهان بگرفت
از مکان رفت و لامکان بگرفت
...
1. عشق سلطان ما جهان بگرفت
تخت دل ملک جاودان بگرفت
...
1. معنی او نمود در صورت
نه به یک صورتی به هر صورت
...
1. چشمم به نور و معنی دیده جمال صورت
در آینه نموده نقش خیال صورت
...
1. دُرد دردش نوش کن گر صاف درمان بایدت
جان فدا کن همچو ما گر وصل جانان بایدت
...
1. هر که بد بازی کند بد باز گردد عاقبت
ور کسی نیکو نشد بد باز گردد عاقبت
...
1. چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
...
1. در کوی خرابات نشستم به سلامت
سر حلقهٔ رندانم و فارغ ز ملامت
...
1. رفتی به سلامت به سلامت به سلامت
امید که آئی و من آیم به سلامت
...
1. هرگز نبود عاشقی و راه سلامت
رندان نگریزند ز مستان به ملامت
...
1. مستیم و خرابیم و گرفتار خرابات
سرگشته در آن کوچه چو پرگار خرابات
...