جانم از درد دل دوائی از شاه نعمتالله ولی غزل 419
1. جانم از درد دل دوائی یافت
درد نوشید از آن صفائی یافت
...
1. جانم از درد دل دوائی یافت
درد نوشید از آن صفائی یافت
...
1. دل ز جان بگذشت و جانان بازیافت
ترک یک جان کرد و صد جان بازیافت
...
1. جان به خلوت سرای جانان رفت
دل سرمست سوی مستان رفت
...
1. یار ما رفت گوییا جان رفت
جان چه قدرش بود که جانان رفت
...
1. عاشقی جان را به جانان داد و رفت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
...
1. رند سرمستی ز پا افتاد و رفت
سر به پای خم می بنهاد و رفت
...
1. نعمت الله جان به جانان داد و رفت
بر در میخانه مست افتاد و رفت
...
1. نعمت الله جان به جانان داد و رفت
بر در میخانه مست افتاد و رفت
...
1. عاشقی جان را به جانان داد و رفت
رو به خاک راه او بنهاد و رفت
...
1. گرد و خاک ما روان بر باد رفت
بنده زین گرد و غبار آزاد رفت
...
1. یار ما زاری ما نشنید و رفت
آمد و در حال وا گردید و رفت
...
1. در ره عشق چو ما بی سر و پا باید رفت
راه را نیست نهایت ابدا باید رفت
...