عشق را در مجلس عشاق از شاه نعمتالله ولی غزل 395
1. عشق را در مجلس عشاق ننگی هست نیست
عاشق دیوانه را از ننگ ننگی هست نیست
...
1. عشق را در مجلس عشاق ننگی هست نیست
عاشق دیوانه را از ننگ ننگی هست نیست
...
1. هر کجا جامی است بی می هست نیست
هرچه مست آن هست بی وی هست نیست
...
1. اندر این دل غیر دلبر هست نیست
هیچ از این میخانه خوشتر هست نیست
...
1. هیچکس بی نعمت الله هست نیست
قاتل شه خالی از شه هست نیست
...
1. زاهدان را ذوق رندان هست نیست
رند را میلی بر ایشان هست نیست
...
1. روحها در روح اعظم فانی است
در حقیقت خدمتش هم فانی است
...
1. صحبت جانان من مجلس روحانی است
مفرش خاک درش مسند سلطانی است
...
1. شادمانم زانکه غمخوارم وی است
دلخوشم زیرا که دلدارم وی است
...
1. هرچه بینی جمله آیات وی است
علم او آئینهٔ ذات وی است
...
1. هرکجا گنجیست ماری در وی است
کنج هر ویرانه بی گنجی کی است
...
1. در نظر عالم چو جامی پر می است
جام من بی خدمت ساقی کی است
...
1. کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
این چنین گنجینه بی کنجی کی است
...