یک قدم ازخویش بیرون از شاه نعمتالله ولی غزل 383
1. یک قدم ازخویش بیرون نه که گامی بیش نیست
دامن خود را بگیر از پس مرو ره بیش نیست
...
1. یک قدم ازخویش بیرون نه که گامی بیش نیست
دامن خود را بگیر از پس مرو ره بیش نیست
...
1. هر که را عشق نیست آنش نیست
مرده ای می شمر که جانش نیست
...
1. عشق بازیست عشقبازی نیست
عشقبازی به عشوه سازی نیست
...
1. عشق را با کفر و ایمان کار نیست
عشق را با جسم و با جان کار نیست
...
1. او با تو ، تو را از او خبر نیست
جز عین یکی ، یکی دگر نیست
...
1. خوشتر از ساغر می همدم نیست
بهتر از عشق بتان محرم نیست
...
1. در حقیقت عشق را خود نام نیست
می که می نوشد چو آنجا جام نیست
...
1. در هر دلی که مهر جمال حبیب نیست
گر جان عالم است که با ما قریب نیست
...
1. می رود عمر عزیز ما دریغا چاره نیست
دی برفت و می رود امروز و فردا چاره نیست
...
1. موج دریائیم و هر دو غیر آبی هست نیست
در میان ما و او جز ناحجابی هست نیست
...
1. لطف آن سلطان ما را انتهائی هست نیست
در دو عالم غیر این یک پادشاهی هست نیست
...
1. همچو این محجوب ما صاحب جمالی هست نیست
خوشتر از نقش خیال او خیالی هست نیست
...